Blue & Grey



31

من نمی‌خواستم کتاب در مورد مرگ/خودکشی بخونم.
یعنی، چرا، می‌خواستم، اما این کتاب در مورد مرگ نبود اند وری پنتلی دیسترکتد می. ای تات ابات مای فرندز اند الاسکا'ز پرسونلیتی انستد اف دث، اند ای واز فاکینگ هپی فور ا دی، اند اپرنتلی ای کنت ایون هو دت بیکاز ایم تینکینگ ابات دث اند هاو کیلینگ مایسلف مایت افکت ادرز ویچ د انسر ایز این نو وی.
فاک.
فاک.

45

دیگه وقتشه از اینجا برم.

با اینکه قرار بود هرچی به ذهنم میادو مثل کانال تلگرامم بنویسم. ولی بازم نمیشد. بازم یه سری چیزارو میبردم توی تلگرام درحال تلاش برای کانکتینگ مینوشتم.
هم من و هم بیان از دست من یه نفس راحتی میکشیم دیگه:))
غریبه هایی که از وبلاگ های بروز شده میان هم احتمالا دیگه به rolling eyes نمی‌رسن.

39

وقتی یه رازی رو با یکی به اشتراک می‌ذاری، دیگه هرگز نمی‌تونی آرامش داشته باشی.
من اشتباه کردم که فکر کردم می‌تونم.
اشتباه کردم چون فکر می‌کردم اینطوری راحت تر می‌تونم زندگی کنم.
چون راز نیست.
ولی فهمیدم تا وقتی دنیا مجبورم می‌کنه راز باشه، یه راز می‌مونه و با گفتنش هیچ‌وقت هیچ‌چیز ساده تر نمی‌شه. فقط شکل رنجم از درد کشیدن نغییر می‌کنه به ترس و وحشت همیشگی که نکنه کسی بفهمه، مهم نیست کی،هرکسی، اما حالا که هم ترس و هم درد همزمان قراره باشه ترجیح می‌دم فقط یکیش باشه، اما دیگه دیره، من یه احمقم که خودشو به کشتن می‌ده. نه مدل خودکشی. خودشو لیترالی به کشتن می‌ده.

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها